رشوه گرفتن. پاره ستدن. رشوت ستدن. (یادداشت مؤلف) : به رشوت عامل از خود گر کند اصحاب سلطان را مکافات عمل از هیچکس رشوت نمی گیرد. صائب تبریزی (از آنندراج). - به رشوت گرفتن، به رسم رشوت اخذ کردن. به عنوان رشوه اخذ نمودن. (از یادداشت مؤلف) : هرچه در ایام فتنه به رشوت گرفته بودند از ایشان بستد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 437). و رجوع به رشوت خوردن و رشوه گرفتن شود
رشوه گرفتن. پاره ستدن. رشوت ستدن. (یادداشت مؤلف) : به رشوت عامل از خود گر کند اصحاب سلطان را مکافات عمل از هیچکس رشوت نمی گیرد. صائب تبریزی (از آنندراج). - به رشوت گرفتن، به رسم رشوت اخذ کردن. به عنوان رشوه اخذ نمودن. (از یادداشت مؤلف) : هرچه در ایام فتنه به رشوت گرفته بودند از ایشان بستد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 437). و رجوع به رشوت خوردن و رشوه گرفتن شود
گرفتن کرانه و طرف و لبۀ چیزی، به یک سو نشستن. (آنندراج). گوشه نشینی کردن و خلوت گزیدن. (ناظم الاطباء). انزوا گزیدن. منزوی شدن. انزوا جستن. اعتزال. اعتکاف. عکوف. انتباذ. اعتکال. اجتناب. کنجی گزیدن. در از خلق به روی خود بستن: روم گوشه ای گیرم اندر جهان مگر خود بزودی سرآید زمان. فردوسی. دی ماه فناست پند بپذیر چون بلبل و نحل گوشه ای گیر. خاقانی. یا چو غریبان پی ره توشه گیر یا چو نظامی ز جهان گوشه گیر. نظامی. من چو آن سلطان گرفتم گوشه ای چون به معنی داد ما را توشه ای. عطار (از مقدمۀ تذکرهالاولیاء). گوشه گرفتم ز خلق و فایده ای نیست گوشۀ چشمت بلای گوشه نشین است. سعدی. گوشه گیر ای یار یا جان در میان آور که عشق تیربارانی ست یا تسلیم باید یا حذر. سعدی. عقل دیوانه شد آن سلسلۀ مشکین کو دل ز ما گوشه گرفت ابروی دلدار کجاست. حافظ. نقش می بستم که گیرم گوشه ای زان چشم مست طاقت و صبر از خم ابروش طاق افتاده بود. حافظ
گرفتن کرانه و طرف و لبۀ چیزی، به یک سو نشستن. (آنندراج). گوشه نشینی کردن و خلوت گزیدن. (ناظم الاطباء). انزوا گزیدن. منزوی شدن. انزوا جستن. اعتزال. اعتکاف. عکوف. انتباذ. اعتکال. اجتناب. کنجی گزیدن. در از خلق به روی خود بستن: روم گوشه ای گیرم اندر جهان مگر خود بزودی سرآید زمان. فردوسی. دی ماه فناست پند بپذیر چون بلبل و نحل گوشه ای گیر. خاقانی. یا چو غریبان پی ره توشه گیر یا چو نظامی ز جهان گوشه گیر. نظامی. من چو آن سلطان گرفتم گوشه ای چون به معنی داد ما را توشه ای. عطار (از مقدمۀ تذکرهالاولیاء). گوشه گرفتم ز خلق و فایده ای نیست گوشۀ چشمت بلای گوشه نشین است. سعدی. گوشه گیر ای یار یا جان در میان آور که عشق تیربارانی ست یا تسلیم باید یا حذر. سعدی. عقل دیوانه شد آن سلسلۀ مشکین کو دل ز ما گوشه گرفت ابروی دلدار کجاست. حافظ. نقش می بستم که گیرم گوشه ای زان چشم مست طاقت و صبر از خم ابروش طاق افتاده بود. حافظ
بستن رخنه و سوراخ. بهم آوردن شکاف. ترمیم کردن خرابی و شکست. مرمت کردن شکاف و سوراخ: گل به گلشن بسکه از اشکم فراوان شد کلیم بلبل از گل رخنۀ دیوار بستان را گرفت. کلیم کاشانی (ازارمغان آصفی). بستم دهان خصم به نرمی در این چمن این رخنه را به پنبه گرفتم چو راه گوش. مفید (از آنندراج)
بستن رخنه و سوراخ. بهم آوردن شکاف. ترمیم کردن خرابی و شکست. مرمت کردن شکاف و سوراخ: گل به گلشن بسکه از اشکم فراوان شد کلیم بلبل از گل رخنۀ دیوار بستان را گرفت. کلیم کاشانی (ازارمغان آصفی). بستم دهان خصم به نرمی در این چمن این رخنه را به پنبه گرفتم چو راه گوش. مفید (از آنندراج)
زاد راه گرفتن. غذا و خوراکی گرفتن: بی جگر خوردن نگردد قطع صائب راه عشق توشۀ این راه از لخت جگر باید گرفت. صائب (از آنندراج). در سراغ کوی او از کعبه خواهم همتی از برای راه باید توشه در منزل گرفت. سلیم (ایضاً)
زاد راه گرفتن. غذا و خوراکی گرفتن: بی جگر خوردن نگردد قطع صائب راه عشق توشۀ این راه از لخت جگر باید گرفت. صائب (از آنندراج). در سراغ کوی او از کعبه خواهم همتی از برای راه باید توشه در منزل گرفت. سلیم (ایضاً)